جاری شدی و از جهانم رفتهای بیرون
فریاد واری از دهانم رفتهای بیرون
کابوس واری آمدی یک شب به خواب من
تبخال واری از لبانم رفتهای بیرون
تو کیستی ای پرسش هرچه جواب سخت
هم از یقین، هم از گمانم رفتهای بیرون
کاغذ به کاغذ، خط به خط پشت تو میگردم
ای قهرمان از داستانم رفتهای بیرون
گودیپران بخت من! هی دادهام تارت
آنقدر که از آسمانم رفتهای بیرون
چون کشف میآیی هرازگاهی به ذهن من
چون شعر اما از توانم رفتهای بیرون
فریاد واری از دهانم رفتهای بیرون
کابوس واری آمدی یک شب به خواب من
تبخال واری از لبانم رفتهای بیرون
تو کیستی ای پرسش هرچه جواب سخت
هم از یقین، هم از گمانم رفتهای بیرون
کاغذ به کاغذ، خط به خط پشت تو میگردم
ای قهرمان از داستانم رفتهای بیرون
گودیپران بخت من! هی دادهام تارت
آنقدر که از آسمانم رفتهای بیرون
چون کشف میآیی هرازگاهی به ذهن من
چون شعر اما از توانم رفتهای بیرون
شبها به تکاپوست قرار است که بیرون بزند
عطر گل شببوست قرار است که بیرون بزند
با دیدن تو ای گل نازک بدنم در دهنم
یک باغ پرستوست، قرار است که بیرون بزند
با این تپش تند کنار آمدنم ممکن نیست
از سینهی من دوست قرار است که بیرون بزند
تنها نه از آیینه و از عکس و لباسم حتا
تنهایی ام از پوست قرار است که بیرون بزند
کم مانده به آزادی لبریز جنونم برسم
در رگ رگ من اوست، قرار است که بیرون بزند
یک قافیه کم بود به آخر برسد شعر، ولی
آن قافیه هم دیر زمانیست که بیرون زدهاست
عطر گل شببوست قرار است که بیرون بزند
با دیدن تو ای گل نازک بدنم در دهنم
یک باغ پرستوست، قرار است که بیرون بزند
با این تپش تند کنار آمدنم ممکن نیست
از سینهی من دوست قرار است که بیرون بزند
تنها نه از آیینه و از عکس و لباسم حتا
تنهایی ام از پوست قرار است که بیرون بزند
کم مانده به آزادی لبریز جنونم برسم
در رگ رگ من اوست، قرار است که بیرون بزند
یک قافیه کم بود به آخر برسد شعر، ولی
آن قافیه هم دیر زمانیست که بیرون زدهاست
غمگین تر از یک جادهی بیپا و سر هستی
همدر سفر هستی و هم بی همسفر هستی
یا کفشهای کهنهی یک دورهگردی که
از یاد بردی در چکر یا دربهدر هستی؟
اندوه را در خانه پنهان میکنی هر صبح
تنهاییات را شامها در پشت در هستی
تو خاطرات روزهای خوب را امشب
چون قطره اشکی میچکانی، چشم تر هستی
او کیست میپرسد که دینت؟ کشورت؟ نامت؟
آیینه را چیزی بگو از خویش، اگر هستی!
هرچند بینام و نشان استی، مبر از یاد
که هم گل مادر و هم جان پدر هستی
همدر سفر هستی و هم بی همسفر هستی
یا کفشهای کهنهی یک دورهگردی که
از یاد بردی در چکر یا دربهدر هستی؟
اندوه را در خانه پنهان میکنی هر صبح
تنهاییات را شامها در پشت در هستی
تو خاطرات روزهای خوب را امشب
چون قطره اشکی میچکانی، چشم تر هستی
او کیست میپرسد که دینت؟ کشورت؟ نامت؟
آیینه را چیزی بگو از خویش، اگر هستی!
هرچند بینام و نشان استی، مبر از یاد
که هم گل مادر و هم جان پدر هستی
مثل جنونی در رگانم رشد خواهد کرد
در بند بند استخوانم رشد خواهد کرد
غمگینترین شعری که تا حالا نوشتم را
میکارمش، تا آسمانم رشد خواهد کرد
نگذار چیزی از شکوهش کم شود، لطفن
چیزی بگو با تو زبانم رشد خواهد کرد
از موی تو انگشتهایم قصه میبافند
بازیگران داستانم رشد خواهد کرد
یاد تو چاقویی که در سینه فرو رفته
نامت گلی که از دهانم رشد خواهد کرد
کابوس تو در خواب هایم راه خواهد رفت
تبخال واری بر لبانم رشد خواهد کرد
دنیا همیشه عرصهی تکرار آدمها است
تاریخ؛ آنسوی جهانم رشد خواهد کرد
زیباییات را دخترانت ارث خواهد برد
تنهاییام در کودکانم رشد خواهد کرد
در بند بند استخوانم رشد خواهد کرد
غمگینترین شعری که تا حالا نوشتم را
میکارمش، تا آسمانم رشد خواهد کرد
نگذار چیزی از شکوهش کم شود، لطفن
چیزی بگو با تو زبانم رشد خواهد کرد
از موی تو انگشتهایم قصه میبافند
بازیگران داستانم رشد خواهد کرد
یاد تو چاقویی که در سینه فرو رفته
نامت گلی که از دهانم رشد خواهد کرد
کابوس تو در خواب هایم راه خواهد رفت
تبخال واری بر لبانم رشد خواهد کرد
دنیا همیشه عرصهی تکرار آدمها است
تاریخ؛ آنسوی جهانم رشد خواهد کرد
زیباییات را دخترانت ارث خواهد برد
تنهاییام در کودکانم رشد خواهد کرد